به دلیل اینکه چند
زبان بلد بودم ، میتوانستم با چندین قومیت مختلف ارتباط برقرار کنم و
برای همین معمولا کسانی که از این موضوع آگاه بودند ، درخواست میکردند که به
عنوان مترجم در زمان نیازشان با آنها همکاری کنم . من هم علاوه بر اینکه
خودم شخصا دوست داشتم چنین تجربیاتی داشته باشم و همچنین موجب بهتر شدن زبانم
میشد ، مقداری هم پول از این راه بدست میاوردم که اینهم برایم شیرین بود .
روانپزشکی به نام ورونیکا از من در خواست کرد که برای مترجمی بیماری ایرانی
با ایشان همکاری نمایم . قرار ها گذشته شد و من نیز سر موقع به قرار رسیدم . دختری
ایرانی که ظاهری بهم ریخته داشت به همراه ورونیکا آمده بود . پس از سلام و احوال
پرسی و معرفی اینگونه جلسه شروع شد که این دختر که در اینجا با نام لیلا میناممش
به دلیل مشکلات از ایران به اینجا آماده بود و پس از فراز و نشیبی و پس از شنیدن
جواب نه از طرف دولت اتریش برای اقامت ، تصمیم گرفته بود پناهنده گی خود را به
عنوان کسی که دین خود را عوض کرده و مسیحی شده بود، اما قلبا هنوز مسلمان بود و
این موجب شده بود دچار تضاد شخصیتی و تناقض شود .
علاوه بر اینکه این تغیر
وضیت نتنها موقیت پناهندگی او را بهبود نبخشیده بود ، موجب رد شدن از طرف
دولت شده بود که این نیز فشار عصبی فراوانی را بر لیلا وارد میکرد .
ابتدای مصاحبه به معرفی
لیلا سپری شد ، ظاهرا از خانواده ای بود که دارای توان مالی خوبی بودند و به
قول خودمان دستشان به دهانشان میرسید ، و این دختر نیز به دلیل وجود مشکلات
با پلیس ایران به صورت کاملا قانونی از کشور خارج شده بود و پس از اینکه وارد کشور
اتریش شده بود خود را به پلیس اینجا جهت اخذ پناهندگی معرفی کرده بود . اما پس از
سپری شدن اتفاقاتی و به دلیل اینکه دیگر نمیتوانست در برابر مشکلات مقاومت کند و
به قول خودش (( من برای چنین شرایطی ساخته نشده ام )) دچار مشکلات و
کم خوابی شده بود .پس از مقداری گفتگو اظهار کرد که در ایران ازدواج کرده و
پس از خیانت همسرش به همراه بهترین دوستش از ایشان جدا شده و سپس بنا بر مشکلات
پوششی با پلیس دچار مشکل شده است .
در حین صحبت من متوجه شدم
که تمامی حرفهای لیلا از یک چیز مستثنا نیست و ان تضاد بین سخنان قبلی و بعدی او
بود و علاوه بر این عدم تفکر در هنگام گویش بود که موجب میشد که در شنوده ایجاد
احساس حقارت کند ، زیرا که ماهعسل تمامی سخنش بر محور دارای های خانوادگی و
آنچه ثروت میتوان خواند ، میگذشت . جلسه اول با این تفسیر تمام شد و پس از
تجویز چند داروی آرام بخش از هم جدا شدیم و ورونیکا قرار ملاقات بعدی را تعیین کرد
.
اینبار قبل از جلسه دوم
موافق شدم به دلیل اینکه لیلا زبان بلد نبود و در واقع تنها راه ارتباط او با
جامعه من بودم مقداری بیشتر با سخن بگویم . و توانستم اطلاعات
ارزشمندی را برای معالجه او از خود او بگیرم . پس از اتمام جلسه دوم که تقریبا
همانند جلسه اول به اتمام رسید من بهمراه ورونیکا به گفتگو پرداختیم . مشکلاتی که
خود لیلا آنها را مهم نشمرده بود اما دقیقا عامل بروز مشکلاتش را نادیده میگرفت .
جالب اینجاست که این مشکلات نیز به نوعی موجب دور شدن از همسرش و در نتیجه خیانت و
جدایی ان دو میتوانست باشد . عدم وجود ثبات شخصیت و تعقل گرای و تنها تکیه بر
دارایی های مادی .
پس از دریافت دوز جدیدی
از دارو ها و مصرف آنها به دلیل اینکه لیلا واقعا دچار مشکل نبود ، داروها موجب شد
اختلالاتی در سیستم تصمیم گیری و عصبی و حتی جسمی اش بوجود آید . هر روز پریشان تر
و افسرده تر و با تفاسیری که از قبلا از نحوه تصمیمگیری و تفکر از او دیده بودم ان
مقدار را نیز به فراموشی سپرد و تبدیل به انسانی شد که حتی گاهی وقتی برای خودش از
رفتارش تعریف میکردیم باورش نمیکرد . بعد ها شنیدم که دوستانی که دشمن میتوان
خواندشان توصیه ای کرده بودند که اگر خود را به دیوانگی بزنی به راحتی اقامتت را
میدهند . که این توصیه آنها موجب شد که به دلیل مصرف داروهایی که نیازی به آنها
نداشت کاملا دچار اختلات فکری و روانی شود و هم اکنون در بیمارستان تحت جراحی برای
رفع آسیبهای است که ان دارو ها به سیستم گوارشی و زنانه ایشان وارد کرده است
که شاید برای همیشه از داشتن فرزند محرومش کند .